منِ در کویر و در من چه کویری برپاست
بو و نم نیست ولی حسرتِ باران آمد
رفت یک مادرِ بیکودک و آواری ریخت
اشک کودکی برای مرگِ مامان آمد
عصر خاکستریِ زردِ پریشان رفت و
شب لرزان و سیاهِ نابسامان آمد
آمدند و داد و قال و بندپایان رفتند
دور گرگهای رذلِ تیزدندان آمد
گویی از کل جهان هرچه بدی با سفری
کوچ کرده و به کوچههای ایران آمد
موضوعات مرتبط: شعر
برچسبها: شعر , غزل , علیرضا برجعلی
برچسب : نویسنده : alirezaborjali بازدید : 7
باز پاییز دگر، خش خش روحم به کنار
با قدم های غروب، در خیابان چه کنم؟
قول دادیم که دستهایمان قفل ولی
حال، با دستِ مثال مستمندان چه کنم؟
گیرم این لحظه زنم خندهی زهر آلودی
رنج سنگینی این غصهی پنهان چه کنم؟
چند روزیست خبر از گل باغم نشده
با ترکخوردگی و پوچی گلدان چه کنم؟
شاید اما که فراموش شدی،پاییز است
آسمان گریه کند، به زیر باران چه کنم؟
برچسب : نویسنده : alirezaborjali بازدید : 25
نمیرسد به زمان زور من ولی با تو
به نیش تند عقربه، هزار سنگ بزنم؟
در این خرابه زار روزگار، با نفسم
کُرال صلح را، جای طبل جنگ بزنم؟
اجازه میدهی که قطره شوم در چشمت
برای بیشتر شدن قدم به پای لنگ بزنم؟
چو باتو بودنم کم و همیشه دلتنگم
سری به خاطره در کوچه های تنگ بزنم
به صدای سیاه من کمی توجه کن
که "دوستت دارم" را دوباره ونگ، بزنم
برچسب : نویسنده : alirezaborjali بازدید : 6
برچسب : نویسنده : alirezaborjali بازدید : 13
برچسب : نویسنده : alirezaborjali بازدید : 35
برچسب : نویسنده : alirezaborjali بازدید : 11
برچسب : نویسنده : alirezaborjali بازدید : 6
برچسب : نویسنده : alirezaborjali بازدید : 13
برچسب : نویسنده : alirezaborjali بازدید : 16
برچسب : نویسنده : alirezaborjali بازدید : 8